ديد و بارديد |
وقتي بچه بوديم، عشقها كمي افسانهايتر بودند. يعني يا كسي عاشق نميشد يا اگر عاشق ميشد، گويي در آسمانها زندگي ميكرد و خيلي زود زبانزد همگان ميشد. عاشق شدن، موضوع پيش پا افتاده و عادي نبود و اگر عشقي بين دو نفر شكل ميگرفت مقدس و رويايي بود. نميدانم چه اتفاقي افتاد كه آن عشقهاي افسانهاي در زمانه ما رنگ باختند و شكلهاي ديگري به خود گرفتند، اما در روزگار ما، موضوع عاشق شدن، ديگر موضوع آسماني و نادري تلقي نميشود. نه از آن جهت كه خود عشق، نادر و آسماني نيست، بلكه از اين نظر كه عشقهاي كاذب و غير اصيل، به سادگي با عشق حقيقي مشتبه گرفته ميشوند.
عشق، محبت عملي يا كلامي به دنبال دارد ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
اسمش ايراندخت بود، زن ميانسال گندمگوني با موهاي مشكي ِفر ِريز، چشماني سياه و لبهايي برجسته كه دندانهاي سفيد جلويياش از لاي آنها به چشم ميآمد. حدود دو ماهي ميشد كه به طبقهي سوم اسبابكشي كرده بود. توي اين مدت از رفت و آمدها و حرفهايش فهميده بودم كه تنها زندگي ميكند. لابهلاي اسباب و اثاثههايش، قفس قناري سبز سيري بود كه خودش آن را با احتياط بالا ميبرد. از صبح كنار پنجرهي تراس بود تا غروب، قناري آوازي نميخواند، ايراندخت اما خيلي دوستش داشت. ميگفت هنوز جوجه است و خواندن نميداند. كم حرف بود اما هر روز دم دماي غروب به حياط ميآمد و همسانگزيني به هر بهانهاي بود از من ميخواست كه به حياط بروم و ساعتي را در كنارش باشم. قفس قناري را كنار راهپله ميگذاشت و خودش سرگرم آب دادن به گلهاي جعفري باغچه ميشد. هميشه البته بساط فلاسك ِچاي و خرمايش بهراه بود، آن هم توي استكانهاي قجري. اوايل اين رفتارش برايم گنگ و كسلكننده بود اما كمكم من هم به اين فضا عادت كردم و ساعتي را در سكوت و فكر كنار هم ميگذرانديم. گاهي حرفي ميانمان رد و بدل ميشد و گاهي خود را سرگرم بازي با كمر باريك استكان چاي ميكرديم. ايراندخت علاقهي عجيبي به سايت همسريابي حيوان داشت. بعد همسان گزيني از گذشت دو سه هفته، ديگر خبري از قفس قناري نبود، بجاي آن صداي جيغهاي ريز مرغ ميناي شيطاني توي ساختمان ميپيچيد، هفتهي بعدش مرغ مينا هم رفته بود همسريابي و جايش را به يك موش نارنجي پشمالو داده بود. ايراندخت با علاقه و وسواس خاصي ِهمستر شكمويش را ميان دستها ميگرفت و به او بادام هندي ميداد. اما آن هم دوامي نداشت، دو هفتهاي نگذشته بود كه صداي ميوميوي گربهي بزرگ و پشمالوي سياه توي راه پله به گوش آمد. حالا دمدماي غروب، به جاي من، همان گربهي خپل، همدم ايراندخت بود ... روي پاي لاو ايران زن ولو ميشد و او با دقت تمام نوازشش ميكرد ... يكبار ديگر به زبان آمدم و ازش پرسيدم: - : ' خيلي به حيوونات علاقه دارين؟! ' - : ' آره، دوستشون دارم ... ' - : ' انگاري همه جور حيووني رو هم دوست دارين!؟ ' - : ' ... راستش ... نه ... دلم ميخواست يه سگ بزرگ داشتم ... طوريكه موقع نوازش كردنش، همهي بغلمو پر ميكرد و از گرمي تنش گرم ميشدم ... حيف ... سايت همسريابي توي اين آپارتمانهاي قوطي كبريتي خود آدم هم به زور جا ميگيره ... '
دو روزي بود كه صداي نالههاي گربهي سياه، توي ساختمان ميپيچيد و بند هم نميآمد. ديگر همهي همسايهها صدايشان درآمده بود كه؛ اين گربه چه مرگشه؟! چرا خفهخون نميگيره؟! دست آخر شوهر همسايهي طبقهي دوم تصميم گرفت كه اعتراض بقيه را به گوش زن برساند. وقتي غروب به خانه آمدم، متوجه رفت و آمدهاي عجيب و غريبي توي آپارتمان شدم، قيافهها همه مات و همسريابي غمزده بود! از صداي قرآني كه پخش ميشد فهميدم ظاهرا كسي مرده است، بعدها از زن همسايه طبقهي دوم شنيدم كه وقتي شوهرش بعد از نيم ساعت در زدن و داد و بيداد كردن و بد و بيراه گفتن از پشت ِدر ِخانهي زن اعتراضي نشنيده، تصميم گرفته در را به زور باز كند و بعد از ورود به خانه، گربهي سياه را ديده كه به سمت اتاق خواب دويدهاست، وقتي مرد از چهارچوب اتاق خواب به صورت سفيد و گچي زن توي تخت خيره بوده، گربهي سياه لابهلاي پايش پيچ و تاب ميخورده است ...
امروز مراسم سوم بود ... ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
در قديم كه شهر مشهد مقدس به گستردگي كنوني نبود، روستاي معروفي به نام «نخودك» كنار آن قرار داشت كه شهرت خود را مرهون «شيخ حسنعلي اصفهاني» مشهور به شيخ نخودكي است.
اين عارف، فقيه و فيلسوف بزرگ متولد سال 1سايت ازدواج در اصفهان است و از اساتيد مشهور وي ميتوان ميرزا جهانگير خان قشقايي را نام برد. آيتالله نخودكي در مقطعي نيز با شهيد مدرس همحجرهاي بوده است. اما بيشترين شهرت شيخ نخودكي به دليل كرامات اوست كه از جمله آنها ميتوان به تشرف نزد حضرت خضر نبي و امام رضا عليهما السلام اشاره كرد. وي لاويران همچنين داراي قدرتهاي ماورائي از جمله طيالارض، آگاهي از غيب، چشم برزخي، دم مسيحايي و ... بود. او اين قدرتهاي الهي را با تهجد، توكل، شبزندهداري، خواندن نماز اول وقت و انس با قرآن به دست آورده بود. مرحوم آيتالله كشميري در اين باره ميگويد: مرحوم شيخ حسنعلي نخودكي اصفهاني تا چهار سال در مشهد مقدس، هر شب تا صبح قرآن را ختم و به امام رضا(ع) هديه ميكرد تا به آن مقامات رسيد. از ديگر كرامات شيخ نخودكي اين بود كه زمان وفات خود را پيشبيني كرد و همانطور كه وعده داده بود، در روز يكشنبه هفتم شهريور 1321 در سن سامانه همسرگزيني هشتاد سالگي به جوار حق شتافت و طبق وصيتي كه كرده بود، در صحن عتيق روبروي ايوان طلا در حرم مطهر رضوي تدفين شد. * همسريابي نماز اول وقت «شاه كليد» است مرحوم شيخ بر خواندن نمازهاي روزانه در اول وقت تأكيد بسيار داشت و اين نخستين وصيت او به فرزند خويش بود. اين عارف حقيقي ميگفت: اگر آدمي يك اربعين به رياضت پردازد، اما يك نماز صبح از او قضا شود، نتيجه آن اربعين، «هَبَاء مَّنثُورًا» خواهد شد. (اشاره به آيه 23 سوره فرقان و به معناي پراكندهشدن ذرات سايت همسريابي غبار در هوا) جناب شيخ فرزندش را بر تهجد و نماز شب سفارش ميكرد و ميگفت: «بدان كه در راه حق و سلوك اين طريق، اگر به جايي رسيدهام، به بركت بيداري شبها و مراقبت در امور مستحب و ترك مكروهات بوده است، ولي اصل و روح همه اين اعمال، خدمت به ذراري (فرزندان) ارجمند رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است.» نقل است جواني نزد شيخ حسنعلي نخودكي اصفهاني آمد و گفت: سه قفل در زندگيام وجود دارد و سه كليد از شما ميخواهم! قفل اول اين است كه دوست دارم يك ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اينكه دوست دارم كارم بركت داشته باشد و قفل سوم اينكه دوست دارم عاقبت بخير شوم. شيخ نخودكي فرمود: براي قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. براي قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و براي قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان! جوان عرض كرد: سه قفل با يك كليد؟! شيخ نخودكي فرمود: نماز لاو ايران اول وقت «شاه كليد» است. بنياد بينالمللي امام رضا(ع) ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
به نام خدا
به نظر من در ارتباط با خانواده همسر (خوب بودن) با (احمق فرض نشدن) مرز خيلي باريكي داره و همه هنر آدم تو اينه كه بتونه تو اين مرز راه بره . يك زماني فكر ميكردم خوب بودن تنها كافيه. بعد از مدتي اين خوب بودن بيش از حد و افراطي مشكلاتي ايجاد كرد. جدا از اينكه توقع جبرانش از اونا اصل كار رو خدشه دار ميكرد و نيت الهي رو در حد ريا پايين مي اورد و اغلب هم برآورده نمي شد، مشكل جدي ديگه اين بود كه اين خوب بودن اون ها رو پرتوقع ميكرد و هي فشار بيشتري روي من مي اومد تا جايي كه يه زماني از همه كارهاي خوبي كه كردم پشيمون شدم و گفتم كاش از اول روش ديگه اي رو در يش گرفته بودم. اما حالا به يك راه حل معتدل رسيدم. اول از همه اينكه تاجاي ممكن سعي ميكنم خدا رو درنظر بگيرم نه كس ديگه اي. اينجوري اولا خيلي از كارهايي كه قبلا ميكردم براي خوش آمد بقيه رو نميكنم و طبعا فشار كمتري روم مياد و دوما چون هدفم خداست توقعم براي جبران و مقابله به مثل خانواده همسر كمتر ميشه. بعد هم اينكه سعي ميكنم در خوب بودن حد و مرز نگه دارم. نه هميشه حرف اونا باشه و نه مدام كار خودم رو بكنم و برنجونمشون. مثلا اين دفعه كه خانواده همسر چند روزي مهمونمون بودن با وجود همه سعيي كه داشتم براي اينكه معذب نباشن و تو خونه پسرشون احساس غريبي نكنن(چيزي كه اصلا دوستش ندارم)، هميشه هم به حرفشون نميكردم. كه توقع بالا نره و يه وقت خودم تو خونه خودم غريبه نشم. مثال خيلي كوچيكش: يه شب داشتم يه سالاد جديد درست ميكردم. قارچ و ذرت و اينا داشت. مادرشوهرم كه داشت كمكم ميكرد گفت توش كاهو هم بريز به اين مزه ها مياد. منم به شدددت روي دستور اصلي حساسم و اصلا تغييرش نميدم. بعدم دفعه اولم نبود كه سالاد رو درست ميكردم و ميدونستم نيازي به كاهو نداره و طعم خاصش رو از بين ميبره. براي همين بهشون گفتم نه من خيلي رو دستور حساسم توش كاهو نداره. مادرشوهرم دوباره گفت نه بريز خوب ميشه. منم قاطع ولي با روي خوش گفتم كاهو جداخرد ميكنم ميارم سر سفره ولي توش نميريزم. به همين راحتي. نه كسي ناراحت شد نه هيچي. كار خودم رو كردم و همه راضي بودن و مادرشوهرمم كلي از سالاد بدون كاهويي كه خورد تعريف كرد. كاهويي هم اضافه نشد. براي من تعارفي كه هميشه از (به حرف ديگران نكردن) و (ناراحت شدن بقيه از دستم) به شدددت ميترسيدم همين قدم هاي كوچيك هم خيلي لذت بخشه. نتيجه ش اين شد كه اين دفعه نسبت به دفعه هاي قبل از خودم و رفتارم همسريابي راضي تر بودم. حالا فكر ميكنم اگه از اول به جاي همه موافقت ها و حرف نزدن هاي غيرقلبي، يك كم روي خودم فشار مي آوردم و ياد ميگرفتم درست تر رفتار كنم خيلي از ناراحتي ها اصلا پيش نمي اومد!
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
![]() ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
|
|
[ ساخت وبلاگ : ratablog.com] |