ديد و بارديد
 

 

به نام خدا

 

به نظر من در ارتباط با خانواده همسر (خوب بودن) با (احمق فرض نشدن) مرز خيلي باريكي داره و همه هنر آدم تو اينه كه بتونه تو اين مرز راه بره .

يك زماني فكر ميكردم خوب بودن تنها كافيه. بعد از مدتي اين خوب بودن بيش از حد و افراطي مشكلاتي ايجاد كرد. جدا از اينكه توقع جبرانش از اونا اصل كار رو خدشه دار ميكرد و نيت الهي رو در حد ريا پايين مي اورد و اغلب هم برآورده نمي شد، مشكل جدي ديگه اين بود كه اين خوب بودن اون ها رو پرتوقع ميكرد و هي فشار بيشتري روي من مي اومد تا جايي كه يه زماني از همه كارهاي خوبي كه كردم پشيمون شدم و گفتم كاش از اول روش ديگه اي رو در يش گرفته بودم.

اما حالا به يك راه حل معتدل رسيدم. اول از همه اينكه تاجاي ممكن سعي ميكنم خدا رو درنظر بگيرم نه كس ديگه اي. اينجوري اولا خيلي از كارهايي كه قبلا ميكردم براي خوش آمد بقيه رو نميكنم و طبعا فشار كمتري روم مياد و دوما چون هدفم خداست توقعم براي جبران و مقابله به مثل خانواده همسر كمتر ميشه.

بعد هم اينكه سعي ميكنم در خوب بودن حد و مرز نگه دارم. نه هميشه حرف اونا باشه و نه مدام كار خودم رو بكنم و برنجونمشون. مثلا اين دفعه كه خانواده همسر چند روزي مهمونمون بودن با وجود همه سعيي كه داشتم براي اينكه معذب نباشن و تو خونه پسرشون احساس غريبي نكنن(چيزي كه اصلا دوستش ندارم)، هميشه هم به حرفشون نميكردم. كه توقع بالا نره و يه وقت خودم تو خونه خودم غريبه نشم.

مثال خيلي كوچيكش: يه شب داشتم يه سالاد جديد درست ميكردم. قارچ و ذرت و اينا داشت. مادرشوهرم كه داشت كمكم ميكرد گفت توش كاهو هم بريز به اين مزه ها مياد. منم به شدددت روي دستور اصلي حساسم  و اصلا تغييرش نميدم. بعدم دفعه اولم نبود كه سالاد رو درست ميكردم و ميدونستم نيازي به كاهو نداره و طعم خاصش رو از بين ميبره. براي همين بهشون گفتم نه من خيلي رو دستور حساسم توش كاهو نداره. مادرشوهرم دوباره گفت نه بريز خوب ميشه. منم قاطع ولي با روي خوش گفتم كاهو جداخرد ميكنم ميارم سر سفره ولي توش نميريزم. به همين راحتي. نه كسي ناراحت شد نه هيچي. كار خودم رو كردم و همه راضي بودن و مادرشوهرمم كلي از سالاد بدون كاهويي كه خورد تعريف كرد. كاهويي هم اضافه نشد.

براي من تعارفي كه هميشه از (به حرف ديگران نكردن) و (ناراحت شدن بقيه از دستم) به شدددت ميترسيدم همين قدم هاي كوچيك هم خيلي لذت بخشه. نتيجه ش اين شد كه اين دفعه نسبت به دفعه هاي قبل از خودم و رفتارم همسريابي راضي تر بودم.  حالا فكر ميكنم اگه از اول به جاي همه موافقت ها و حرف نزدن هاي غيرقلبي، يك كم روي خودم فشار مي آوردم و ياد ميگرفتم درست تر رفتار كنم خيلي از ناراحتي ها اصلا پيش نمي اومد!

 

 

 


دل تنها همسازلاويران همسر يافتن همسر عشق همدمهمسانتبيان گزيني همسان بي كس بيتا همراه عشق

امتیاز:
 
بازدید:
[ ۲۷ دى ۱۳۹۴ ] [ ۰۹:۱۹:۲۶ ] [ سيمين ] [ نظرات (0) ]
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
.: Weblog Themes By ratablog :.

درباره وبلاگ

نويسندگان
مطالب تصادفی
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
پيوندهای روزانه
لينكي ثبت نشده است
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
آمار
امروز : 3
دیروز : 3
افراد آنلاین : 1
همه : 142
چت باکس
موضوعات وب
موضوعي ثبت نشده است
امکانات وب